روي در زير زلف پنهان کرد
شاعر : عطار
| تا در اسلام کافرستان کرد | | روي در زير زلف پنهان کرد | | همه کفار را مسلمان کرد | | باز چون زلف برگرفت از روي | | تا دل من به زلف پيمان کرد | | دوش آمد برم سحرگاهي | | حلقهي زلف او پريشان کرد | | چون سحرگاه باد صبح بخاست | | گفت اين باد کرد چتوان کرد | | گفتم آخر چرا چنين کردي | | چشم برهم نهاد و فرمان کرد | | گفتمش عهد کن به چشم اين بار | | باز عهدم شکست و تاوان کرد | | چون که پيمان ما به باد بداد | | دل من برد و تيرباران کرد | | چون برفتم ز چشم، او حالي | | گفت چشمم نکرد مژگان کرد | | گفتم آخر شکست چشمت عهد | | گفت کن زانکه بوسه ارزان کرد | | گفتمش با لب تو عهد کنم | | بر لبم لعل او درافشان کرد | | چون ببستيم عهد لب بر لب | | پاره از من بکند و پنهان کرد | | من چو بيخويشتن شدم ز خوشي | | گفت آن لب نکرد دندان کرد | | گفتم آخر لب تو عهد شکست | | ميندانم که هيچ درمان کرد | | درد عطار را که درمان نيست | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}